برنامه هفتگی هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س)
با نوای
شاعر اهل بیت (ع)برادر جعفر ابوالفتحی
جمعه شبها ساعت 30 : 21
آدرس دقيق هيئت :
تهران ، مهرآباد جنوبي ، كوي فردوس ، خ امام زمان (عج)
كوچه شهيد مرد علي رجبلو ، بيت الزهرا (س)
برنامه هفتگی هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س)
با نوای
شاعر اهل بیت (ع)برادر جعفر ابوالفتحی
جمعه شبها ساعت 30 : 21
آدرس دقيق هيئت :
تهران ، مهرآباد جنوبي ، كوي فردوس ، خ امام زمان (عج)
كوچه شهيد مرد علي رجبلو ، بيت الزهرا (س)
میگن هر موقع آب می نوشی بگو "یا حسین"
این روزا وقتی آب می بینی و نمی نوشی ، آروم بگو
یا ابا الفضل
یارب ز کرم حال دعا بخش مرا
وز حال دعا جرم خطابخش مرا
تا امشب اگر مرا نیامرزیدی
امشب به علی مرتضی بخش مرا
سازگار
دردا که امام بتشکن را کشتند
در حال نماز بوالحسن را کشتند
می گفت علی کنار قبر زهرا
روزی که تو را زدند من را کشتند
سید رضا موید
پلک های نیمه بازش،آیه های درد بود
آخرین ساعات عمر حیدر شب گرد بود
چادر خاکی زهرا، بالش زیر سرش
عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش
زخم فرقش، ترجمان عمق زخم سینه بود
کوفه هم مثل مدینه دشمن آئینه بود
آتش آه حزینش بر جگر افتاده است
این دم آخر،به یاد میخ در افتاده است
در نگاه زینبِ دل خسته زخمش آشناست
زخم فرقش،شکل زخم پهلوی خیرالنساست
زخم های کهنه بر رفتن مجابش کرده اند
نا امیدانه طبیبان هم جوابش کرده اند
معنی "فزت و رب الکعبه"ی او روشن است
حیدر مظلوم،سی سال است فکر رفتن است
کوفه شب ها آشنا با اشک فانوسش شده
ماجرای کوچه سی سال است کابوسش شده
غصه ی آن کوچه سی سال است پیرش کرده است
کم محلی های مردم گوشه گیرش کرده است
اضطراب زینب او را برده در هول و ولا
زیر لب با گریه میگوید که وای از کربلا
گریه های مرتضی دنیای رمز و راز بود
معجر زینب برایش روضه های باز بود
دانه های اشک او میگفت با صد شور و شین
کربلا،عباس من! جان تو و جان حسین
وحید قاسمی
دستم رها کنید خودم راه می روم
زینب ببین امیرم و چون شاه می روم
فرقم شکسته اند ولی پیش دخترم
چون خیبرافکنم چو یدالله می روم
هر چند خون نگاه مرا تار کرده است
با ذکر فاطمه سوی دلخواه می روم
چوب عدالتم سحر آمد سرم شکافت
از فتنه ی زمانه ی گمراه می روم
پهلو شکسته منتظر سر شکسته باش
آهم دگر نمی شنود چاه می روم
ندا به حق علي و دعا به حق علي
دوا به حق علي و شفا به حق علي
چه سرفرازم و آقا شدم براي خودم
بلند ميشود و افتاده پا به حق علي
گداي كوچه ي زهرا شدم عزيز شدم
بزرگ ميشود اينجا گدا به حق علي
عجيب نيست اگر باز هم دري واشد
نجات داده مرا بارها به حق علي
مگر نه اينكه هميشه خجالتم دادي
مگر نه اينكه تو گفتي بيا به حق علي
چه خوب دست من و دامنت گره خورده
شده ست اين گره ي بسته وا به حق علي
تمام حاجتم اين بود آشتي با تو
شده ست حاجت كهنه روا به حق علي
اگر كه پرده بيفتد چه آبرو ريزي ست
مريز آبرويم را خدا به حق علي
به من ز ِ اَخم تو آنقدر عرصه تنگ آمد
بگير تنگيِ قبر مرا به حق علي
به حق فاطمه كه پيش زينبش ميگفت
بلند ميكنم اين شانه را به حق علي
حبيب نيازي
از تو سر و ز مادر من سینه ای شکست
تا صبح حشر بر سر بر سینه میزنم
جدم که نیست در بر تو مادرم که نیست
دارم برای چند نفر سینه میزنم
من در مدینه یاد گرفتم که هیچ وقت
زخمی که شد عمیق مداوا نمیشود
گر چند ضربه هم زده بودن باز هم
پیشانی تو بیش از این وا نمیشود
گفتند گفته ای که مرا کوچه میبرند
می خواهم از بیان خودت بشنوم بگو
گفتند گفته ای که تماشام میکنند
میخواهم از زبان خودت بشنوم بگو
بابا خودت بگو سر بازار میروم
بابا خودت بگو که گرفتار میشوم
بابا خودت بگو به سرم سنگ میزنند
بابا بگو بدون علمدار میشوم
علی اکبر لطیفیان
حالا که نیست مادر من هست دخترت
حتی حسین هم به فدای تو و سرت
از مسجد مدینه که خیری ندیده ای
یادت که هست کوچه و پهلوی یاورت
دل شوره ام شبیه هراس مدینه است
رنگ کبود پر شده در دیده ی ترت
آیا زمان رفتن تو سوی مادر است؟
خیلی به یاد فاطمه ای روز آخرت
من قصد کرده ام که اگر رفتنی شدی
گیسوی خویش پهن کنم در برابرت
چه ضربه ای زدند که ای کاش می زدند
آن ضربه را به جای تو بر فرق دخترت
چه ضربه ای زدند که ابرو شکاف خورد
چه ضربه ای زدند که افتاد پیکرت
خون از بدن کنار زدن عادت من است
آن روز خون سینه و حالا سحر سرت
دور شمع پيكرت، گرديده ام خاكسترت
اي به قربان تو و اين رنگ زرد پيكرت
از نفس هاي بلندت ميل رفتن مي چكد
حق بده امشب بميرم در كنار بسترت
تا نگيرد خون تازه گوشه ي تابوت را
مهلتي تا كه ببندم دستمالي برسرت
حيف شد، از آنهمه دلواپسي كودكان
كاسه هاي شيرمانده روي دست دخترت
كاش مي مردم نمي ديدم به خاك افتاده است
هيبت طوفاني دلدل سوار خيبرت
خلوت شبهاي سوت و كور نخلستان شكست
با صداي واعلي و واي حيدرحيدرت
شهر كوفه تا نگيرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمي دارد پدر جان از سرت
با شمايي كه امير كوفه ايد اينگونه كرد
الامان از كاروان دختر بي معجرت
مي روي اما براي صد هزاران سال بعد
ميل احسان مي نمايد غيرت انگشترت
(علي اكبر لطيفيان)
تعداد صفحات : 80